دوباره پراز بغضم....دوباره آیینه ی نگاهم در بی کسی ها ترک خورده...نمیدانم چند وقت دیگر می مانم و مینویسم....نمیدانم چند پرنده ی دیگر را در آسمان می شمارم وعکس چند آرزوی دیگررا دردفترقلبم نقاشی میکنم...اما میدانم که فقط نیاز به دستانی پرازصفا و صمیمیت دارم تا با گرمای زندگی بخشش، زندگی کردن را برایم تجربه کند...